وارونگی جادها

مـےنویسـم از

نمی دونم چی بگم گاهی دست دل میلرزه واسه گفتن واقعییت های سنگین وتلخ......

نمی دونم گناهکاربی گناهی بودم یا محبوس دنیای تنهایی یا شایدم رهگذرجاده ی بی سرانجام

نمی دونم اما گاهی بغضی وجودتو میگیره.صداتو نمی تونی بلند کنی و فریاد بکشی

از داغی که روزگارو ادم هاش رو دلت گذاشتن......ســـــــــــــــــــــــتخته تنهایـی مبهم

تو یه راه تاریک که وقتی میترســـــــــــــــی و احساس شکننده تنهایی به سراغت

میاد کسی نباشه بهش تکیه کنی وقتی احساست بهت میگه:دیگه دیر شده

واسه انتظار کشیدن وموندن

همین چند خطی که الان با بغـــــــــــــــضی شکــــــــــسته که  حاصل فاصله های

روزگار تلخ تنهاییم

تا انتهای جــــــــــــــــــــــــــــــــاده بی ســــــــــــــــــــــــرانجامیم...........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392ساعت 17:33 توسط مارال بانو|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : MohammadDesign.IR