مـےنویسـم از
نمیدانم چرا تنم می لرزد وقتی صحبت از تو میشود ، نه ، از ترس حضورت نیست از آرزوی رسیدن به توست از شاید و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت را عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را ... شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی زیر لب اشک شوق بریز من به کنارت آمده ام برای همیشه
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392
ساعت
12:32 توسط مارال بانو
آخرين مطالب
Design By : MohammadDesign.IR |